این پست ... (هیچی!)
سلام ...
این 2 تا وضوع رو از وبلاگ دوست خوبم نسل سوخته اینجا می گذارم ... واقعا آتیش گرفتم!!!
عدالت محوری
در عکس زیر ، این خانم با بچه خردسالش ، از ساعت ۵ صبح منتظر آمدن شیر یارانه ای است در حالی که پس از ساعتها اعلام شد که امروز اصلا شیر نمیاید: برای امثال این خانم فقط باید تاسف خورد ؟


نامه پدر به خانواده اش به مناسبت روز پدر
چون توانایی رو در رو صحبت کردن با شما را نداشتم، نوشتم تا چهره شرمسارم را نبینید. روز پدر نزدیک است و خوب میدونم که شما در جستجوی خرید هدیه ای برای من هستید. میدونم. ولی این را هم میدونم که شما که درآمدی ندارید و وظیفه تامین شما با من است. و من شرمنده ام که نتوانستم در این سالها ، آسایش و رفاه را برای شما داشته باشم تا شما بدون نگرانی ، بتوانید ادامه زندگی بدهید. خدا را گواه میگیرم که تمام سعی را کردم تا زندگی خانواده ما بهتر شود ولی نشد. همسر خوبم ، وقتی که به من اعتراض میکردی و من سکوت میکردم، از بی تفاوتی نبود. بلکه از شرم بود و نا توانی. حرفها و خواسته های تو کاملا به حق بود و من جوابی برای آن نداشتم. خودت کاملا شاهدی که من فقط روزی چهار ساعت به منزل میامدم و شبانه روزی کار میکردم. ولی باز هم جوابگو نبود. من حرفی ندارم الا شرمندگی. خودت شاهدی که با چه مشقتی ، پس انداز کردیم و سهم الارث پدری ام را نیز روی آن گذاشتم تا خانه ای کوچک خریداری کنیم ولی دیدی که با مشکلات این سالهای اخیر ، ما فقط توانستیم یک آپارتمان اجاره کنیم. و خود شاهدی که من بی تقصیر بودم در این بحران. آزاده عزیز . دختر خوبم. شرمندگی پدر را پذیرا باش. بهت قول داده بودم که اگر شاگرد ممتاز شوی ، میبرمت شمال. لب دریا. ببخش دخترم. دربدر بدنبال یک وام بودم تا بتوانم اینکار را برای تو و مادرت انجام دهم ولی نشد. نتونستم. باز هم شرمنده شدم. میدانم که دوستانت برایت از مسافرتها و استخرها و جشنهایشان تعریف میکنند و تو به چهره پدرت نگاه میکنی ولی من از درون خورد میشوم و کاری نمیتوانم انجام دهم. در آخر از شما خواهش میکنم که برای من بفکر هدیه نباشید که من پدر و همسر خوبی نبودم. ولی اگر از زیر تیغ جراحی سالم بیرون آمدم ، سعی میکنم جبران کنم و اگر زنده نماندم ، حلالم کنید...
واقعا موندم چی بگم! ...
این روزها هر کس که می بینم می گه چرا جشن رو برگزار نکردید ... ایشالله به زودی تمام واقعیت ها رو آشکار می کنم ... دیگه خسته شدم از این همه سنگ اندازی ...
یه طرحی دارم واسه درآمد زایی برای خانه وبلاگ نویسان ... ایشالله قبل از انتخابات مطرحش می کنم! ... که اگه توفیقی باشه اجراش کنم ... همه چیزش آمادست ... فقط می مونه همت بچه ها که امیدوارم مثل این جشن نباشه که هیچکس محلمون نذاشت!!!
ولی با این حال ... یکشنبه می بینمتون!
این 2 تا وضوع رو از وبلاگ دوست خوبم نسل سوخته اینجا می گذارم ... واقعا آتیش گرفتم!!!
عدالت محوری
در عکس زیر ، این خانم با بچه خردسالش ، از ساعت ۵ صبح منتظر آمدن شیر یارانه ای است در حالی که پس از ساعتها اعلام شد که امروز اصلا شیر نمیاید: برای امثال این خانم فقط باید تاسف خورد ؟


نامه پدر به خانواده اش به مناسبت روز پدر
چون توانایی رو در رو صحبت کردن با شما را نداشتم، نوشتم تا چهره شرمسارم را نبینید. روز پدر نزدیک است و خوب میدونم که شما در جستجوی خرید هدیه ای برای من هستید. میدونم. ولی این را هم میدونم که شما که درآمدی ندارید و وظیفه تامین شما با من است. و من شرمنده ام که نتوانستم در این سالها ، آسایش و رفاه را برای شما داشته باشم تا شما بدون نگرانی ، بتوانید ادامه زندگی بدهید. خدا را گواه میگیرم که تمام سعی را کردم تا زندگی خانواده ما بهتر شود ولی نشد. همسر خوبم ، وقتی که به من اعتراض میکردی و من سکوت میکردم، از بی تفاوتی نبود. بلکه از شرم بود و نا توانی. حرفها و خواسته های تو کاملا به حق بود و من جوابی برای آن نداشتم. خودت کاملا شاهدی که من فقط روزی چهار ساعت به منزل میامدم و شبانه روزی کار میکردم. ولی باز هم جوابگو نبود. من حرفی ندارم الا شرمندگی. خودت شاهدی که با چه مشقتی ، پس انداز کردیم و سهم الارث پدری ام را نیز روی آن گذاشتم تا خانه ای کوچک خریداری کنیم ولی دیدی که با مشکلات این سالهای اخیر ، ما فقط توانستیم یک آپارتمان اجاره کنیم. و خود شاهدی که من بی تقصیر بودم در این بحران. آزاده عزیز . دختر خوبم. شرمندگی پدر را پذیرا باش. بهت قول داده بودم که اگر شاگرد ممتاز شوی ، میبرمت شمال. لب دریا. ببخش دخترم. دربدر بدنبال یک وام بودم تا بتوانم اینکار را برای تو و مادرت انجام دهم ولی نشد. نتونستم. باز هم شرمنده شدم. میدانم که دوستانت برایت از مسافرتها و استخرها و جشنهایشان تعریف میکنند و تو به چهره پدرت نگاه میکنی ولی من از درون خورد میشوم و کاری نمیتوانم انجام دهم. در آخر از شما خواهش میکنم که برای من بفکر هدیه نباشید که من پدر و همسر خوبی نبودم. ولی اگر از زیر تیغ جراحی سالم بیرون آمدم ، سعی میکنم جبران کنم و اگر زنده نماندم ، حلالم کنید...
واقعا موندم چی بگم! ...
این روزها هر کس که می بینم می گه چرا جشن رو برگزار نکردید ... ایشالله به زودی تمام واقعیت ها رو آشکار می کنم ... دیگه خسته شدم از این همه سنگ اندازی ...
یه طرحی دارم واسه درآمد زایی برای خانه وبلاگ نویسان ... ایشالله قبل از انتخابات مطرحش می کنم! ... که اگه توفیقی باشه اجراش کنم ... همه چیزش آمادست ... فقط می مونه همت بچه ها که امیدوارم مثل این جشن نباشه که هیچکس محلمون نذاشت!!!
ولی با این حال ... یکشنبه می بینمتون!
+ نوشته شده در 2008/7/17 ساعت 21:31 توسط پویا
|
نام : پویا پولادتن